آنگاه که حقیقت در نشانه های مبهم هستی به ظهور رسید، هزاران ذره سرگردان غرق نور ترانه عشق را زمزمه کردند و این آوای عاشقانه، همان آغاز خلقتی شگفت انگیز بود که تصویر روشنی از حقیقت را آشکار نمود. این گردهمایی عاشقانه ذرات بود که آئینه خلقت را به رنگ های متنوع و حیرت انگیزی مزین ساخت تا دیگر ابهامی برای بودن و یافتن حقیقت باقی نماند و عرفان عشقی خالصانه را در قالب حیاتی مملو از نور امید به ظهور رساند.
ما ذره صفت بجسته خلوتگه عشق
جوئیم ز معرفت چنین درگه عشق
چون ذره اگر رها ز خود گشته چنین
باشیم ز شوق، عاقبت آگه عشق
گر چه عالم در سکوتی پر معنا اسیر بود، اما نشانه های این حقیقت عظیم، هزاران تصویر روشن را به عالم هستی هدیه نمود و در این نور بود که غوغای ناباورانه حقیقت آشکار شد. غوغایی که هدف خلقت را در ابراز نشانه های عشق به اثبات می رساند و عرفان، عشقی خالصانه در درون این غوغای عظیم گشت تا بستری از نور را بهر رسیدن به حقیقت مهیا سازد و دیگر تصویری از ابهام در عالم هستی باقی نماند و ظهور عرفان، عشقی خالصانه را در غربت نشانه های تحول به اثبات رساند.
این غوغای عاشقانه، راهگشای نیازی گشت که در درون انسان خاکی بهر ابراز عشق آشکار شده بود. این زمزمه پنهان در قالب غوغایی غریب، هزاران تصویر دیگر دردرون انسان متصور ساخت، تصاویری حیرت انگیز از نشانه های خلقت نخستین و یادآوری خاطرات عالم ذر که شکوه انسانیت را به تصویر می کشید تا عرفان، عشقی خالصانه در ابراز این حقیقت زیبا و معرفت ژرف باشد و نگاه خالصانه خاک را به چشم هوس آلود هستی پیوند زند تا از هر چه در عالم هستی می یابد، به عنوان واسطه برای ابراز این حقیقت بهره برد.
این موج سکوت گشته غوغای درون
آمیخته اینچنین به سودای درون
هر لحظه برآید از درون موج هوس
در اوج سکوت بوده آوای درون
خلقت در این هیاهوی غریب، آئینه ای گشت بهر انعکاس حقیقت تا هر ذره پریشان و سر درگم این عالم هستی، در هاله ای از معرفت به درگاه معشوق یگانه متصل گردد و در این حضور عاشقانه بود که راز و رمز حقیقت، در دل این نیاز متجلی گشت. هر رنگ بیانگر هزاران رنگ ناشناخته ای بود که در کلیت هستی پنهان شده بود و هر تصویر برای ابراز حقیقت با هزاران تصویر مبهم آمیخت تا عرفان، عشقی خالصانه را در غربت این نشانه ها به اثبات برساند و خود بستری از حقیقت باشد بهر دریافت هزاران تصویر روشنی که سکوت را به غوغا مبدل ساخته بود.
اسرار پنهانی که در دل رنگ ها و تصاویر مبهم پنهان بود، با ظهور عشق در عالم هستی غوغایی غریب به پا کرد تا انسان خاکی چون ذره ای سرگردان با درک عرفان، عشقی خالصانه را در وجودش احساس نماید و در بستری از حقیقت ، به سکوت وهم انگیز خویش پایان بخشد و در آئینه خلقت، به کشف راز و رمز عشق پردازد تا ز سؤالات مبهم خود تصویر نوینی از معرفت سازد و با ظهور این نشانه های غریب، به جلوه های فریبنده هستی دل نبندد و از درک حقیقت باز نماند؛ زیرا عرفان، عشقی خالصانه بهر یافتن حقایقی ناب است که انسان را در مرکز این حقیقت ژرف ز ابهام می رهاند.